دارندار

ساخت وبلاگ

گریه میکنم... وقتی تو نیستی، گریه گویای تمام دردهایی ست که تحمل میکنم، گریه تمام دوستت دارم هایی که قورت داده ام را بالا می آورد! چقدر میخواستم و نشد... میخواستم کنار تو باشم میخواستم یادت نرود دوستت دارم، اما رفت... آنقدر رفت آنقدر که اگر به تعداد روزهای مانده ی عمرش هر روز برگردد به من نخواهد رسید! درست همان روز که روبه روی آینه ایستادی و مرا از گردنت باز کردی تا خونم را که میریزند به گردنت نیفتد! حالا روی کدام شانه گریه میکنی_ که میکنی، میدانم_ فرقی ندارد شانه های من دیگر کفاف اشکهای خودم را نمیدهد! دلم درد میکند، خیلی! قرار بود دخترت را به دنیا بیاورم اما... قرار بود دخترت را که به دنیا میاورم باران بگیرد اما... من به خودم قول داده ام درد دل نکنم، نه با در، نه با دیوار، ونه حتی با تو! یادم هست صندوقچه ی اسرارم را به دزدان دریایی فروختی تا روی احساسات شیشه ای ام هفت سنگ بازی کنند! یادت هست؟ وقتی که راز های سر به مهرم را به دست باد سپردی... من خودم را دار زدم با همان طناب پوسیده ای که تو در چاه افتادی و از دنیا رفتم آنقدر رفتم آنقدر نیامدی آنقدر رفتم و تو آنقدر نیامدی که اگر تمام روزهای مانده ی عمرم را هر روز برگردم به تو نخواهم رسید!                                                                    حدیث دهقان....مریضم کرده تنهایی دارندار...
ما را در سایت دارندار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : darnadara بازدید : 9 تاريخ : يکشنبه 11 دی 1401 ساعت: 1:15